سال هاست که لرزش دستانم را... اشک دو چشمانم را... در فریادم مخفی کردم
فریادی که در عمق چاه سکوت زندانیست
سکوتی به اجبار نگه داشتن احترام ...که مرا از درون به آتش می کشد
قعر تاریکم را با دود در میآمیزد
سوختن بی صدا مرا به جنون می رساند
فریاد من اســــــــیدیـــــــســــــــــت...که دوده های وجودم را پاک می کندو به صورت تو می پاشد
غرشیست که می شکند پل احترام را ...
می بلعد غرور را...
خدشه دار می کند هویتت را
اشکی که با آزاد شدن فریادم سرازیر می شود پر است از غبار کینه های تو
مواظب فریاد اسیدی من باش